سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درسی تلخ اما شیرین ...

بسی لذت بردم...بسیار برایم لذت بخش بود  لذتی به همرا دردی شیرین ،  درک احساس خدا ...
زیباترین لحظه زمین ،نه  که  بارها دیده ام ،یکی ا ز زیبا ترین لحظات زمین...برای خدا ... برای من ...برای شما...برای همه ی انسان ها...
زیبا بود در نگاه کمترین چون من ...وه که برق از نگاه به زمین می افتد و سینه خیز ،ره گم کرده،  به زبان افتاده،متحیر  به کدام سو می رود نمی دانم ...عشق درکام  موج... ایمان در افقی دیگر تا اوج...درک احساس خدا و...
و من این چراغ به دست  در ظلمات خویش  فرو رفته  ...از گذشته از آینده ...نوری به همرا ه دارم ... کمسو کم نور کم رنگ ...
و من چه می گویم  ... نمی دانم ،نمی فهمم  ،نمی خواهم که بدانم ،بفهمم ...این همه زیبایی را در خوب نمی بینم ... این همه خوش بختی را در ذهن نمی پرورانم ...چگونه شد... اصلا قراربود چگونه آغاز شود....چه شد که این گونه شد؟...
ایوب خوب بود ... شیطان بد ... بد خوب را نمی شناسد ، نمی بیند ... شیطان حسود بود، ایوب صبور ..
خدا از عبادت ایوب لذت می برد ایوب چه می گفت؟  که همه عرش مجذوب ایوب بودند ...شیطان به خود لرزید ..ترسید... به کنایه به گلایه ...گفت :ایوب  مال دارد دنیا دارد ...همه را از او بر گیر، بر او شر ده  ،براو مکر کن آنگاه نمی گوید خدا  نمی گوید ثنا...
خدا خندید ...او می دانست چیزی که آن ها نمی دانستند...من نمی دانم ...تو نمی دانی ...همه ی آدم نمی دانند..
ایوب در خواب بود یا بیداری نمی دانم در عبادت بود یا طاعت نمی دانم ...خبر آمد ... مال ... فرزند ..دنیا  همه چیز در خواب رفت  شاید خواب بود ..اما ایوب از همیشه بیدارتر... گفت:باکی نیست  ما تن به رضای دوست داده ایم و هر چه از دوست رسد خوش است...همه ی عالم همه ی آدم برله ایوب...اما  ایوب  چه می گفت ؟ چگونه روزگار بر او گذشت ...روزها چگونه گذشت...
ایوب چشم بسته دست میان زمین اسمان ...آرام ...می چرخید ..می چرخید ...راضی بود ...آرام بود
ازآن همه ی هیچ ...  پوچ...  تنها حلیمه دختر یوسف نبی آن همه زیبایی، ،آن همه  تنهایی، آن   همه ی غربت   ایوب برایش ماند ...برایش خواند ...برایش بود ... همان از جنس او، همان بهترین امانت خدا نزد او...
سالها گذشت ایوب بود و حلیمه با دنیایی  که انها را دوست نمی داشت  ، انها را برای هم نمی خواست ...
روزی در گذری .. کوره دهی  با فقیر مردمی  ،تنگ دست تنگ دل تنگ چشم ... حلیمه بوی طعامی به مشامش   رسید ..طعام عروسی دختر زنی بود تنگ دست تنگ دل تنگ چشم .. حلیمه گفت  : ایوب نبی سالهاست غذایی به این گرمی به این نرمی نخورده ، ای زن محبتت افزون، نعمت برتو تمام  اندکی طعام برمن می دهی ؟  زن نگاه به حلیمه انداخت به  آن همه زیبایی آن همه تنهایی آن همه غربت ایوب .. آن با موهایی  به درخشش آفتاب، آن  یاد گار یوسف نبی ... زن آن تنگ چشم تنگ دل گفت: اگر گیسوانت را به دخترم تاج سرم همه ی دنیایم بدهی آری می دهم ...
حلیمه آن زیبا مظهر عشق،ایمان به خدا به ایوب به خود ...آن  که من از او لذت می برم ،خدا  از خلق حوایی چون او به خود افرین گفت ،آن که عاشق ایوب بود ،برای ایوب بود ...  پذیرفت ...  و با دنیایی از خوشبختی با چشمانی براق، دلی گشاده، سری افتاده ، گیسوان  برده ، عاشق ایوب ...نزد ایوب رفت...
و بر ایوب چه گذشت... آن که آن همه درد را به جان خریده بود شکوه نکرد آه نکشید گفت تن فدای دوست... ان که نلرزید ،که اشک نریخت ...چرا با دیدن حلیمه .. لرزید اشک ریخت  اما شکوه نکرد ...
خدا دیگر چه بگویم از ایوب از حلیمه ... منی که چون کمیل صلاحی جز اشک ندارم  ...دنیایی جز رشک ندارم ...چه کنم ...چه بگویم... بر صداقت راستی ...شیطان که به خود لرزید خشمگین شد آتش بلعید ...حلیمه خندید و ایوب اشک ریخت...
اما از خدا می گویم  ... که چقدر این لحظه در نگاهش زیبا بود ... چقدر این ایثار و گذشت حلیمه برای خدا زیبا بود ...دعای ایوب اجابت شد، دنیا به او خندید ...
خدا لذت برد  چون آن  لحظه که حسین (ع) طفل شیر خوارش را در آغوش کشیده بود لرزید اشک ریخت اما شکوه نکرد... 
بغض چاه... فزت  و رب الکعبه... بغض بیست و پنج ساله ی مسجد کوفه را می شکند...
خلوت حزن انگیز محراب... سکوت قرآن های سر نیزه... دست هایی که بیعت کردند با آفتاب سوزان غدیرخم...
دست های بسته... شرم در و دیوار... ناله های فدک... نگاه زینب...
مظلومیت علی...آسمان را می لرزاند...
و در شعله می کشد... نگاه کسی... به دنبال صدایی است که "فاطمه بضعه منی" را زمزمه می کند...
ناله های نیمه شب...قبری که نشانش مظلومیت علی بود و بس...
با همه اینها علی (ع) لرزید وسکوت کرد اما شکوه نکرد...
خدا که نه به رسم عزاداری غلط من و تو، که از  عظمت کربلای حسین (ع) سکوت علی (ع) که مکتب انسان سازیست لذت برد ...به خویش آفرین گفت...به این همه ایثار...گذشت ...
خدا لذت برد چون هر لحظه که  من و تو ...می لرزیم  اشک میریزیم ... اما شکوه نمی کنیم ...
همه  آرزوی بندگی در بند ابلیس ...این خبیث نیوفتاده به پا و من افتاده زه پا ...
افسوس ...افسوس ...
اللهم اهدنا صراط المستقیم

 





ا: 90 ،: 4
امید الهی Aviva Web Directory